نادرست نویسی نغ زدن پارسی است تام زدن (گویش گیلکی) بهانه جویی کردن، غرغر کردن، توضیح این لغت اصلا در مورد بهانه گیری کودکان و سر و صدا کردن آنان بکار میرود اما آنرا بر سبیل توسع در مورد بهانه جویی زنان ومردان بزرگ سال و اظهار نارضایی از طرف آنها نیز استعمال میکنند
نادرست نویسی نغ زدن پارسی است تام زدن (گویش گیلکی) بهانه جویی کردن، غرغر کردن، توضیح این لغت اصلا در مورد بهانه گیری کودکان و سر و صدا کردن آنان بکار میرود اما آنرا بر سبیل توسع در مورد بهانه جویی زنان ومردان بزرگ سال و اظهار نارضایی از طرف آنها نیز استعمال میکنند
خواستن و گدائی کردن. (برهان). کدیه و خواهانی کردن. چیز خواستن از درها به دق الباب. و رجوع به دق شود، سرزنش کردن: سیئاتم چون وسیلت شد به حق پس مزن بر سیئاتم هیچ دق. مولوی. - طعن و دق زدن، طعنه کردن. سرزنش کردن: کی زنم بر آلت حق طعن و دق. مولوی
خواستن و گدائی کردن. (برهان). کدیه و خواهانی کردن. چیز خواستن از درها به دق الباب. و رجوع به دَق شود، سرزنش کردن: سیئاتم چون وسیلت شد به حق پس مزن بر سیئاتم هیچ دق. مولوی. - طعن و دق زدن، طعنه کردن. سرزنش کردن: کی زنم بر آلت حق طعن و دق. مولوی
به قصدغارت خزینه ای یا دزدی از خانه ای یا گشودن حصاری، راهی در زیرزمین تعبیه کردن و از آن راه مخفیانه به خزینه یا خانه یا حصار داخل شدن. مخفیانه و از زیرزمین به جائی رخنه کردن و بدانجا راه یافتن: خطری کرده و در گنج طرب نقب زده نقب کاران همه ره با خطر آمیخته اند. خاقانی. هم به پناه رخت نقب زدم بر لبت باک نکردم که صبح آفت نقاب شد. خاقانی. خیز در این سبز کوشک نقب زن از دود دل درشکن از آه صبح سقف شبستان او. خاقانی. آن نظر که بنگرد این جزر و مد او ز نحسی سوی سعدی نقب زد. مولوی. عاجزم در گره خویش گشودن صائب من که نقب از مژه در سینۀ خارا زده ام. صائب (آنندراج). نقب در خانمان خفته زنند دزد خالی بود ز بیداران. ؟ ، منفذی و راه گذری در دل کوه یا در زیر زمین گشودن
به قصدغارت خزینه ای یا دزدی از خانه ای یا گشودن حصاری، راهی در زیرزمین تعبیه کردن و از آن راه مخفیانه به خزینه یا خانه یا حصار داخل شدن. مخفیانه و از زیرزمین به جائی رخنه کردن و بدانجا راه یافتن: خطری کرده و در گنج طرب نقب زده نقب کاران همه ره با خطر آمیخته اند. خاقانی. هم به پناه رخت نقب زدم بر لبت باک نکردم که صبح آفت نقاب شد. خاقانی. خیز در این سبز کوشک نقب زن از دود دل درشکن از آه صبح سقف شبستان او. خاقانی. آن نظر که بنگرد این جزر و مد او ز نحسی سوی سعدی نقب زد. مولوی. عاجزم در گره خویش گشودن صائب من که نقب از مژه در سینۀ خارا زده ام. صائب (آنندراج). نقب در خانمان خفته زنند دزد خالی بود ز بیداران. ؟ ، منفذی و راه گذری در دل کوه یا در زیر زمین گشودن
نقش نوشتن. (آنندراج). رقم زدن. نگاشتن. نگاریدن. نوشتن: هرکه به درگاه تو سجده برد روز حشر آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین. خاقانی. سه فرهنگ نامه زفرخ دبیر به مشک سیه نقش زد بر حریر. نظامی. نه هرکو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد تذروی طرفه می گیرم که چالاک است شاهینم. حافظ (از آنندراج). ، داو بردن. (غیاث اللغات از مصطلحات الشعرا). ظفر یافتن بر چیزی. (آنندراج) : هرکسی در روز قتلم بوسه زد بر دست تو از سر جان من گذشتم نقش را یاران زدند. خالص (از آنندراج). ، رل بازی کردن. (یادداشت مؤلف). نقش انگیختن. صورت سازی کردن. حیله کردن: خرقۀ زهد و جام می گرچه نه درخور همند این همه نقش می زنم از جهت رضای تو. حافظ. ، اجرا کردن. نواختن: مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد نقش هر پرده که زد راه به جائی دارد. حافظ. - نقش بر یخ زدن، کار بی حاصل و بیهوده کردن: نقش وفا بر سر یخ می زنند. نظامی
نقش نوشتن. (آنندراج). رقم زدن. نگاشتن. نگاریدن. نوشتن: هرکه به درگاه تو سجده برد روز حشر آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین. خاقانی. سه فرهنگ نامه زفرخ دبیر به مشک سیه نقش زد بر حریر. نظامی. نه هرکو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد تذروی طرفه می گیرم که چالاک است شاهینم. حافظ (از آنندراج). ، داو بردن. (غیاث اللغات از مصطلحات الشعرا). ظفر یافتن بر چیزی. (آنندراج) : هرکسی در روز قتلم بوسه زد بر دست تو از سر جان من گذشتم نقش را یاران زدند. خالص (از آنندراج). ، رل بازی کردن. (یادداشت مؤلف). نقش انگیختن. صورت سازی کردن. حیله کردن: خرقۀ زهد و جام می گرچه نه درخور همند این همه نقش می زنم از جهت رضای تو. حافظ. ، اجرا کردن. نواختن: مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد نقش هر پرده که زد راه به جائی دارد. حافظ. - نقش بر یخ زدن، کار بی حاصل و بیهوده کردن: نقش وفا بر سر یخ می زنند. نظامی
سخن گفتن. دم زدن. سخنی بر زبان آوردن: گفته بودم که خود نطق نزنم خود بر آن عزم چیره کرده یمین. انوری. مجد دین سرور و سلطان قضاه اسماعیل که زدی کلک زبان آورش از شرع نطق ناف هفته بد و از ماه رجب کاف و الف که برون رفت از این خانه بی نظم و نسق. حافظ. او را هلاک کردند و چون بحکم فرمان بود لشکر و حشم او نطق نزدند و هیچ حرکت نکردند. (المضاف الی بدایعالازمان ص 48). رجوع به نطق و نطق شود دم زدن. (یادداشت مؤلف) : ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند که همچو صنع خدائی ورای ادراکی. حافظ
سخن گفتن. دم زدن. سخنی بر زبان آوردن: گفته بودم که خود نطق نزنم خود بر آن عزم چیره کرده یمین. انوری. مجد دین سرور و سلطان قضاه اسماعیل که زدی کلک زبان آورش از شرع نطق ناف هفته بد و از ماه رجب کاف و الف که برون رفت از این خانه بی نظم و نسق. حافظ. او را هلاک کردند و چون بحکم فرمان بود لشکر و حشم او نطق نزدند و هیچ حرکت نکردند. (المضاف الی بدایعالازمان ص 48). رجوع به نُطق و نُطَق شود دم زدن. (یادداشت مؤلف) : ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند که همچو صنع خدائی ورای ادراکی. حافظ
افشاندن آب کم بر چیزی. (یادداشت مؤلف). رطوبت دادن و مرطوب کردن چیزی را. آبی اندک بر چیزی افشاندن: نم زدن تنباکو را، نم زدن لباس را پیش از اتو کشیدن: چو شد ز نم زدن ابرهای فاخته گون درخت باغ چو طاووس جلوگی خرم. سوزنی. هرکه در عاشقی قدم نزده ست بر دل از خون دیده نم نزده ست. خاقانی. ، در تداول، چشمش نم نزد، مطلقاً گریه نکرد. هیچ اشک در چشمش نیامد. اصلاً متأثر نشد
افشاندن آب کم بر چیزی. (یادداشت مؤلف). رطوبت دادن و مرطوب کردن چیزی را. آبی اندک بر چیزی افشاندن: نم زدن تنباکو را، نم زدن لباس را پیش از اتو کشیدن: چو شد ز نم زدن ابرهای فاخته گون درخت باغ چو طاووس جلوگی خرم. سوزنی. هرکه در عاشقی قدم نزده ست بر دل از خون دیده نم نزده ست. خاقانی. ، در تداول، چشمش نم نزد، مطلقاً گریه نکرد. هیچ اشک در چشمش نیامد. اصلاً متأثر نشد
شکافتن. قط زدن. (یادداشت مؤلف) : خامه اش را شق به شمشیر شهادت میزنند هرکه چون شیر خدا صائب بود یکرنگ عشق. صائب تبریزی (از آنندراج). و رجوع به شق زن شود
شکافتن. قط زدن. (یادداشت مؤلف) : خامه اش را شق به شمشیر شهادت میزنند هرکه چون شیر خدا صائب بود یکرنگ عشق. صائب تبریزی (از آنندراج). و رجوع به شق زن شود
به دل آشوبه مبتلی شدن. استفراغ کردن. حال تهوع یافتن یا حال استفراغ داشتن. اشکوفه افتادن بر کسی، گاهی زنان برای نشان دادن انزجار و نفرت خود از چیزی گویند:عق زدم یا داشتم عق میزدم. (از فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به عق و عق شدن و عق گرفتن و عق نشستن شود
به دل آشوبه مبتلی شدن. استفراغ کردن. حال تهوع یافتن یا حال استفراغ داشتن. اشکوفه افتادن بر کسی، گاهی زنان برای نشان دادن انزجار و نفرت خود از چیزی گویند:عق زدم یا داشتم عق میزدم. (از فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به عق و عق شدن و عق گرفتن و عق نشستن شود
بهانه جویی کردن، غرغر کردن، توضیح این لغت اصلا در مورد بهانه گیری کودکان و سر و صدا کردن آنان بکار میرود اما آنرا بر سبیل توسع در مورد بهانه جویی زنان ومردان بزرگ سال و اظهار نارضایی از طرف آنها نیز استعمال میکنند
بهانه جویی کردن، غرغر کردن، توضیح این لغت اصلا در مورد بهانه گیری کودکان و سر و صدا کردن آنان بکار میرود اما آنرا بر سبیل توسع در مورد بهانه جویی زنان ومردان بزرگ سال و اظهار نارضایی از طرف آنها نیز استعمال میکنند
دم زدن چنگ زدن گپ زدن سخن گفتن حرف زدن دم زدن: غلامی که دگر دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد... غلام را بدریا انداختند. باری چند غوطه خورد و باخر مویش گرفتند... چون بر آمد بگوشه ای بنشست و نطق نزد. اما در نسخه فروغی آمده: چون برآمد بگوشه ای بنشست و قرار یافت: ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند که همچو صنع خدایی ورای ادراکی. (حافظ. 324)
دم زدن چنگ زدن گپ زدن سخن گفتن حرف زدن دم زدن: غلامی که دگر دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد... غلام را بدریا انداختند. باری چند غوطه خورد و باخر مویش گرفتند... چون بر آمد بگوشه ای بنشست و نطق نزد. اما در نسخه فروغی آمده: چون برآمد بگوشه ای بنشست و قرار یافت: ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند که همچو صنع خدایی ورای ادراکی. (حافظ. 324)
آهون زدن سوراخ کردن زمین. توضیح بریدن مجرای زیر زمینی برای رسیدن بمحلی که در آن قصد دستبرد (دزدیدن اموال بدر بردن زندانیان دزدیدن پهلوانان یا کشتن آنان) را دارند. این کار در داستانهای عامیانه ایران سخت رایج است و} عیاران {همواره برای رسیدن بمحل کار خود ازراههای دور نقب می زنند: سر نفر زهزنان وهم و خیال نقب در خزینه عصمت آدم زدی (دیو گاو پای)
آهون زدن سوراخ کردن زمین. توضیح بریدن مجرای زیر زمینی برای رسیدن بمحلی که در آن قصد دستبرد (دزدیدن اموال بدر بردن زندانیان دزدیدن پهلوانان یا کشتن آنان) را دارند. این کار در داستانهای عامیانه ایران سخت رایج است و} عیاران {همواره برای رسیدن بمحل کار خود ازراههای دور نقب می زنند: سر نفر زهزنان وهم و خیال نقب در خزینه عصمت آدم زدی (دیو گاو پای)
نگار زدن نقش کردننقاشی کردنتصویر کردن: خلیفه بفرمود تا بر منابر بغداد بنام طغرل بک خطبه کردند و نام او بر سکه دار الضرب نقش زدند. یا نقش زدن نغمه (پرده)، با آلت موسیقی نواختن آن را: مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد، نقش هر نغمه که زد راه بجایی دارد، (حافظ)
نگار زدن نقش کردننقاشی کردنتصویر کردن: خلیفه بفرمود تا بر منابر بغداد بنام طغرل بک خطبه کردند و نام او بر سکه دار الضرب نقش زدند. یا نقش زدن نغمه (پرده)، با آلت موسیقی نواختن آن را: مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد، نقش هر نغمه که زد راه بجایی دارد، (حافظ)
بهانه جویی کردن، غرغر کردن، توضیح این لغت اصلا در مورد بهانه گیری کودکان و سر و صدا کردن آنان بکار میرود اما آنرا بر سبیل توسع در مورد بهانه جویی زنان ومردان بزرگ سال و اظهار نارضایی از طرف آنها نیز استعمال میکنند
بهانه جویی کردن، غرغر کردن، توضیح این لغت اصلا در مورد بهانه گیری کودکان و سر و صدا کردن آنان بکار میرود اما آنرا بر سبیل توسع در مورد بهانه جویی زنان ومردان بزرگ سال و اظهار نارضایی از طرف آنها نیز استعمال میکنند